شتر بر بام خانه !
ابراهیم ادهم از نامورترین عرفان اسلامى است که در قرن دوم هجرى مىزیست؛ درباه او نوشتهاند که در جوانى، امیر بلخ بود و جاه و جلالى داشت . سپس به راه زهد و عرفان گرایید و همه آنچه را که داشت، رها کرد. علت تغییر حال و دگرگونى ابراهیم ادهم را به درستى، کسى نمىداند . عطار نیشابورى در کتاب تذکرة الاولیاء، دو حکایت مىآورد و هر یک را جداگانه، علت تغییر حال و تحول شگفت ابراهیم ادهم مىشمرد . در این جا هر دو حکایت را با تغییراتى در عبارات و الفاظ مىآوریم .
حکایت نخست:
در هنگام پادشاهى، شبى بر تخت خوابیده بود که صدایى از سقف کاخ شنید. از جا برخاست و خود بر بام قصر رفت . دید که مردى ساده و میان سال، بر بالاى بام قصر او، در گشت و گذار است، ابراهیم گفت: تو کیستى؟ گفت: شترم را گم کردهام و این جا، او را مىجویم . ابراهیم گفت:اى نادان!شتر بر بام مىجویى ؟ آیا شتر، بال دارد که پرواز کند و به این جا بیاید!؟ شتر بر بام چه مىکند؟!
مرد عامى گفت: آرى؛ شتر بر بام جستن، عجیب است؛ اما از آن عجیبتتر کار تو است که خدا را بر تخت زرین و جامه اطلس مىجویى . این سخن، چنان در ابراهیم اثر کرد که یک مرتبه از هر چه داشت، دل کند و سر به بیابان نهاد. در آن جا، یکى از غلامان خود را دید که گوسفندان او را چوپانى مىکند. همان جا، جامه زیبا و گرانبهاى خود را به او داد، و جامه چوپانى او را گرفت و پوشید.
- برگرفته از: تذکرة الاولیاء، تصحیح استعلامى، ص 102، چاپ نیکلسون، ص 86 .
حکایت دوم:
روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده، همه را نزد خود مىپذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند . ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرأت و یاراى آن نبود که گوید: (( تو کیستى؟ و به چه کار مىآیى؟ )) آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید . ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت: (( این جا به چه کار آمدهاى؟ ))
مرد گفت: (( این جا کاروانسرا است و من مسافر . کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمدهام تا لختى بیاسایم .)) ابراهیم به خشم آمد و گفت: (( این جا کاروانسرا نیست؛ قصر من است .))
مرد گفت: (( این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ )) ابراهیم گفت: ((فلان کس )) . گفت: (( پیش از او، خانه کدام شخص بود. )) گفت: (( خانه پدر فلان کس .))
گفت: (( آنها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟ ))
گفت: (( همه آنها مردند و این جا به ما رسید.))
مرد گفت: (( خانهاى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست، به حقیقت کاروانسرا است؛ زیرا هر روز و هر ساعت، خانه کسى است . ))
ابراهیم، از این سخن، در اندیشه فرو رفت و دانست که خداوند، او را براى این جا و یا هر خانه دیگرى نیافریده است . باید که در اندیشه سراى آخرت بود، که آن جا آرامگاه ابدى است و در آن جا، هماره خواهیم بود و ماند .
-تذکرة الاولیاء، تصحیح استعلامى، ص 103 .
شعر:
پیش صاحب نظران، ملک سلیمان باد است - - بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است - خواجوى کرمانى .